Tuesday, May 15, 2007

ُعطر تو

چگونه تو را فریاد بزنم که خیمه چشمانت راه نفس را بسته است

اولین طلوع حضورت، شراره نگاهت بود که از مشرق چشمانت تا عمق وجودم را درنوردید و درونم را چنان گداخت که آفتابت هرگز از خاطرم غروب نکرد

چه سخت است نهان کردنت در اندرونی دل که دگر تاب حجم بودنت را نیست

مردمک خیالم هنوز در حلقه چشمانت گرفتار، و کوچه باغ خاطره ام سرمست از عطر یاس توست

باید می دانستم که آمدنت را خیال آتش نشاندن نبود…

یک شنبه، بیست و سوم اردیبهشت ماه یکهزاروسیصدوهشتادوشش

Read More...