Saturday, October 25, 2008

میعاد

برخیز،
قدم در راه نه،
به میعاد خوانده شدی.

پای لرزان مکن از تاریکی،
چشمان کم فروغت به ظلمت این شب تار خو کرده است،
خورشید نگاهش دیربازیست که از چشمانت رو گرفته است.

تمنای لبت را جوابی نیست،
تشنگیت را در خواهش چشمانت نهادی و
سر نیاز بر آستانش گذاردی.
به امید باران نگاهش آتش شوق در دل افروختی،
ذره ذره جان را در آن گداختی و سوختی.
کور سوی چشمانت از شرر تکه جانیست
که هنوز در شوق سوختن است.

در نشیب این سنگلاخ،
پای کشان،
سو سوی آخرین ستاره شب را
که دگر برایت نمی سوزد دنبال کن.

به درگاه آمده ای،
حاجت به در کوفتنت نیست،
شانه های شکسته از بار فراقت با این در آشناست،
زلال آخرین قطره اشکت زمزمه گر اسم شب است.

در پس در،
نگار به انتظار خسته ات،
در کمین است
که به قتلت برهاند.


شنبه، چهارم آبان ماه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت

Read More...

Tuesday, October 21, 2008

سوگ اطلسی

غروبی سخت سنگین است
هوا دم کرده و دلگیر
دلها پیر
شبی سرد در پیش است.


سوسوی ستاره ات
در پس این ابر سیاه
در هیاهوی خواب خفتگان
مرگ اطلسی ها را نظاره است.


نگاه هرزه دخترکان روسپی
تابوت شرم را کوچه به کوچه به طواف می برد
در پس کوچه، قلبی از هراس دل باختن می تپد.


دخترک همسایه گل یاس باغچه را آب نمی دهد
در جعبه آبرنگش رنگ نجابت نیست
مداد حیایش کند شده است
در کوله پشتی اش نسترن جا نمی شود.


تپش لبهای عشق را
دوباره برایم ترانه کن
شوق رفتن و جاری شدن را
برایم زمزمه کن
خشکی مرداب را چشم انتظارم ....

یکشنبه، پنجم آذر ماه یکهزار و سیصد و هشتاد و پنج

Read More...