Tuesday, October 21, 2008

سوگ اطلسی

غروبی سخت سنگین است
هوا دم کرده و دلگیر
دلها پیر
شبی سرد در پیش است.


سوسوی ستاره ات
در پس این ابر سیاه
در هیاهوی خواب خفتگان
مرگ اطلسی ها را نظاره است.


نگاه هرزه دخترکان روسپی
تابوت شرم را کوچه به کوچه به طواف می برد
در پس کوچه، قلبی از هراس دل باختن می تپد.


دخترک همسایه گل یاس باغچه را آب نمی دهد
در جعبه آبرنگش رنگ نجابت نیست
مداد حیایش کند شده است
در کوله پشتی اش نسترن جا نمی شود.


تپش لبهای عشق را
دوباره برایم ترانه کن
شوق رفتن و جاری شدن را
برایم زمزمه کن
خشکی مرداب را چشم انتظارم ....

یکشنبه، پنجم آذر ماه یکهزار و سیصد و هشتاد و پنج