Thursday, November 06, 2008

طرّه طرّار

چشم طرّار تو در وادی هجران صبر از کف من پاک ربوده است
از باد صبا باز بپرسید که صد عربده از میخانه عشقت بشنیده است.

تا از دشنه مژگان تو شیدا دل من خون به کف آورد
بر خاک رهت مردم چشم از خون دلم سرمه کشیده است.

صید دل مجنون مرا حاجت گیسوی کمند تو نبود
کاین لاشه بی جان، خود از آن غمزه مستانه به بند تو رمیده است.

آن نرگس عاشق کش بیدادگرت را شرری بود
کآتش به نهانخانه این دیر خراباتِ دل ریش فتاده است.

خرمن زهد مرا سوخته بینی عجبت نَبوَد کاین
آتشی بود کزآن شوق وصالت دل مشتاق نهاده است.

چشم مشتاق نظرباز مرا که به دیدار تو خوگر شده بود
نومید مکن که بی روی تو ای جان جهان در دل من خار فراق تو خلیده است.

گر ملامت کنی و جرم آن نرگس مخمور خطاکار بپوشی
صد لاله دلالت کنمت کز داغ نظر بر دل غمدیده دمیده است.

بازآی و نظر از سر رأفت تو بر این کشته بیانداز
کز مژده وصلت رمقی بر تن بی جان سعیدم بدمیده است.

چهارشنبه، پانزدهم آبانماه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت

Read More...