Tuesday, January 13, 2009

توسن خاطر

دوش در خواب ای نگارینا به دیدار آمدی
مرحبا، بر این دل مجروح خونبار آمدی

فاش گو، رحمی بر این مسکین شیدا برده ای
یا که ره گم کرده و بر بوی اغیار آمدی

نیّتت هرچه بودست ای خُمار می پرست
روح پرور چون دم عیسی به این کار آمدی

تا که خورشید رخت بر کنج این خاطر فتاد
زَمهریر هجر تو بر من چو گلزار آمدی

چون لبان شکرت به گفتار درآمد آن دم
شوری اندر خلوتگه این جان بیمار آمدی

مردم چشم سعید از شوق پیکان نگاهت
چون سپر با توسن خاطر به پیکار آمدی

سه شنبه، بیست و چهارم دی ماه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت